هُوالحقّ القيّوم
اِلهی تو بينا و آگاهی که مَلجَأ و پناهی جز تو نجسته و نجويم و به غير از سبيلِ محبّتت راهی نپيموده و نپويم، در شبانِ تيرۀ نوميدی ديدهام به صبحِ اميدِ الطافِ بینهايتت روشن و باز و در سَحَر گاهی اين جان و دل پژمرده به يـاد جمال و کمالت خرم و دمساز، هر قطرهای که به عواطف رحمانيّتت موفّق بحريست بيکران و هر ذرّهای که به پرتوِ عنايتت مُؤيّد آفتابيست درخشنده و تابان، پس ای پاکِ يزدان من، اين بندۀ پر شور و شيدا را در پناهِ خود پناهی ده و بر دوستی خويش در عالمِ هستی ثابت و مستقيم بدار و اين مرغِ بی پر و بال را در آشيانِ رحمانی خود و در شاخسارِ روحانی خويش مسکن و مأوائی عطا فرما.